تعداد بازدید : 4742
تعداد نوشته ها : 8
تعداد نظرات : 0
تو این دوران پسا زلزلهی پر از سیاهی و نا امیدی، من هم مثل خیلیها سعی کردم تو چاه ناامیدی دست و پا بزنم و خودم رو به نقطه نور برسونم. تو این مدت دیدم حالا که نمیتونم کاری برای دنیا بکنم، بهتره با دنیای کوچیک غیرانلاین اطرافم شروع کنم و با ده، دوازده نفر اطرافیانم که حالشون مثل منه تلاش کنیم که دوباره زندگی کنیم! به اولین نفر گفتم زمین فوتبال گرفتم میای بازی؟ و اون هم با چشمهای درشت شده و براقش گفت "با اینکه تاحالا پام به توپ نخورده ولی آره!" همین سوال و جوابها با خنده و شوخی ادامه داشت و ما بالاخره پونزده نفر دختر شدیم و زنگ زدیم دنبال زمین فوتسال! در کمال تعجبم زمین زیاد بود ولی خنده داری ماجرا این بود که به هرکی زنگ میزدیم اصرار میکرد از قبل اعلام کنیم که زمین رو برای تولد میخوایم یا مهمونی! و ما هم اینور خط اصرار که نه جدی برای فوتساله و قول میدادیم همه دختر باشیم دنبال توپ!
روز حادثه رسید و ما به همه شوخیهای اطرافیانمون و تصورشون از بازی ده نفر دختر که دنبال یه توپ میدون لبخند زدیم و رسیدیم به زمین! گرم کردن و خندههای اون روز، اولین جرقههای امید بود و باید بگم بعداز ده دقیقه که همه به این نتیجه رسیدیم که فوتسال یه کار گروهیه، توپها بود که از خط دروازه رد میشد و شادیها بعد از گل و ادرنالین و نفس عمیق و لبخند پهن روی صورت داغ از عرق و هیجان!
اما این عکس رو میذارم اینجا تا از این تراژدی خندهدار روزگارمون در تاریخ اثری بذارم! دوازده نفری که در کمال سادگی اومدیم و دنبال توپ دویدیم و دو ساعتی که از نظر مردم جهانیه اتفاق معمولی رو رقم زدیم و بعدبازی به همه یاداوری کردیم عکس و فیلمی از موهای شلخته و بدن خسته اما هیجانی مون رو برای عام نذاریم. نه برای اینکه به اینکار اعتقادی داریم و نه چون دلمون سانسور میخواد، که فقط برای اینکه ما و شاید از امروز به بعد صدها دختر دیگه که تاحالا پاشون به توپ نخورده دلشون بخواد زمینی رو برای دو ساعت اجاره کنن و با توپ دنبال بارقهای از امید بگردن!
این عکس اینجا باشه تا بعدها در تاریخ ببینن ما از ترس نگرفتن همین حق کوچیک ، یعنی اجارهی زمین فوتسال( اون هم برای ورزش نه مهمونی!)، روی موهامون با مدادرنگی گل و سبزه کشیدیم... که شاید روزی روییدیم.. دسته ها :
دوشنبه چهارم 1 1399