دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4713
تعداد نوشته ها : 8
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem273

اول اردیبهشته و من حد فاصل آشپزخونه تا غروبِ پشت پنجره رو میرم و برمیگردم و سعی میکنم با شنیدم این صدای پرنده‌های ساکن درخت سرو، خوب باشم و امیدوارم. امیدوارم به بهار و حال بهتر. روی اجاق سوپ با سبزیجات بهاری در حال پختنه و توی تراس لیوان قهوه و کیک خونگی که دوستی برام سرظهر فرستاده بود تموم شده. روی میز گلدون گلیه که یکی با آرزوی بهتر شدن پدر و مادر که اون سر دنیا درگیر ماجراهای این روزها شدن فرستاده. کتابی رو برمیدارم که بخونم و افکار ناخوشم رو دور نگه دارم. نفس عمیق میکشم و با صدای بلند فکر میکنم کاش الان پیش خانواده بودم. کاش شب بگن بابا برگشته خونه. کاش حال همه‌ی دنیا زودتر خوب شه. کاش این پرنده‌ها همیشه بخونن. کاش انقدر بلند بخونن که من صدای افکار خودم رو نشنوم.
دسته ها :
يکشنبه جهاردهم 2 1399

اول اردیبهشته و من حد فاصل آشپزخونه تا غروبِ پشت پنجره رو میرم و برمیگردم و سعی میکنم با شنیدم این صدای پرنده‌های ساکن درخت سرو، خوب باشم و امیدوارم. امیدوارم به بهار و حال بهتر. روی اجاق سوپ با سبزیجات بهاری در حال پختنه و توی تراس لیوان قهوه و کیک خونگی که دوستی برام سرظهر فرستاده بود تموم شده. روی میز گلدون گلیه که یکی با آرزوی بهتر شدن پدر و مادر که اون سر دنیا درگیر ماجراهای این روزها شدن فرستاده. کتابی رو برمیدارم که بخونم و افکار ناخوشم رو دور نگه دارم. نفس عمیق میکشم و با صدای بلند فکر میکنم کاش الان پیش خانواده بودم. کاش شب بگن بابا برگشته خونه. کاش حال همه‌ی دنیا زودتر خوب شه. کاش این پرنده‌ها همیشه بخونن. کاش انقدر بلند بخونن که من صدای افکار خودم رو نشنوم.
دسته ها :
شنبه ششم 2 1399

تو این دوران پسا زلزله‌ی پر از سیاهی و نا امیدی، من هم مثل خیلی‌ها سعی کردم تو چاه ناامیدی دست و پا بزنم و خودم رو به نقطه نور برسونم. تو این مدت دیدم حالا که نمیتونم کاری برای دنیا بکنم، بهتره با دنیای کوچیک غیرانلاین اطرافم شروع کنم و با ده، دوازده نفر اطرافیانم که حالشون مثل منه تلاش کنیم که دوباره زندگی کنیم! به اولین نفر گفتم زمین فوتبال گرفتم میای بازی؟ و اون هم با چشمهای درشت شده و براقش گفت "با اینکه تاحالا پام به توپ نخورده ولی آره!" همین سوال و جواب‌ها با خنده و شوخی ادامه داشت و ما بالاخره پونزده نفر دختر شدیم و زنگ زدیم دنبال زمین فوتسال! در کمال تعجبم زمین زیاد بود ولی خنده داری ماجرا این بود که به هرکی زنگ میزدیم اصرار میکرد از قبل اعلام کنیم که زمین رو برای تولد میخوایم یا مهمونی! و ما هم اینور خط اصرار که نه جدی برای فوتساله و قول میدادیم همه دختر باشیم دنبال توپ!
روز حادثه رسید و ما به همه شوخی‌های اطرافیانمون و تصورشون از بازی ده نفر دختر که دنبال یه توپ میدون لبخند زدیم و رسیدیم به زمین! گرم کردن و خنده‌های اون روز، اولین جرقه‌های امید بود و باید بگم بعداز ده دقیقه که همه به این نتیجه رسیدیم که فوتسال یه کار گروهیه، توپ‌ها بود که از خط دروازه رد میشد و شادی‌ها بعد از گل و ادرنالین و نفس عمیق و لبخند پهن روی صورت داغ از عرق و هیجان!
اما این عکس رو میذارم اینجا تا از این تراژدی خنده‌دار روزگارمون در تاریخ اثری بذارم! دوازده نفری که در کمال سادگی اومدیم و دنبال توپ دویدیم و دو ساعتی که از نظر مردم جهانیه اتفاق معمولی رو رقم زدیم و بعدبازی به همه یاداوری کردیم عکس و فیلمی از موهای شلخته و بدن خسته اما هیجانی مون رو برای عام نذاریم. نه برای اینکه به اینکار اعتقادی داریم و نه چون دلمون سانسور میخواد، که فقط برای اینکه ما و شاید از امروز به بعد صدها دختر دیگه که تاحالا پاشون به توپ نخورده دلشون بخواد زمینی رو برای دو ساعت اجاره کنن و با توپ دنبال بارقه‌ای از امید بگردن!
این عکس اینجا باشه تا بعدها در تاریخ ببینن ما از ترس نگرفتن همین حق کوچیک ، یعنی اجاره‌ی زمین فوتسال( اون هم برای ورزش نه مهمونی!)، روی موهامون با مدادرنگی گل و سبزه کشیدیم... که شاید روزی روییدیم..
دسته ها :
دوشنبه چهارم 1 1399

در کافه‌ی کوچیکی در ساحلی در #کاستاریکا نشستم، قهوه‌ای که دانه‌هاش برداشتی از همین محل رو سفارش دادم و با دوستی آنلاین حرف میزنم. با فاصله ساعتی نه ساعت و نیم! صحبتی که من از ادامه سفر و حال و روزم در روستا میگم و اون از روزهای زندگی در تهران و پروژه شخصی‌ش و ترس از زندگی بعد از حرکت باجرئتی که انجام داده یعنی استعفا از کارمندی. من برای خودم مرور می‌کردم که چقدر مغزم پراز استرس بود وقتی از کاری که دوستش نداشتم استعفا دادم و با دوستم از نکات مشترک اینکار میگفتم که یکدفعه دوستم گفت "دخترجان برو از حال لذت ببر، مثلا در سفری" . چند ثانیه به حرفش فکر کردم و اولش قبول داشتم. اما بعد فکر کردم نه واقعا! من و سفر و زندگی باهمیم. تلفیقی از حال و از این لحظه در ساحل، از مردم اطرافم که به زبون ناآشنا صحبت میکنن، از گذشته که مغزم گاهی با دیدن یا شنیدن چیزی بهش پل میزنه و بیشتر وقتا از مرورش لذت میبره و البته آینده که همواره مغزم داره جلوتر از حال باهاش هماهنگ میشه و گاهی بهش هیجان و استرس میده! همین باعث میشه که زندگیم در سفر هم همچنان میشه ترکیبی باشه از روز و حال من و خبر ازخانواده، از خونه، از رفقای قدیمی و دوستان جدید در مسیر.

همین میشه که درست وسط یه دورهمی شبونه، در باری در ساحل اقیانوس آرام، با چند دختر و پسر آمریکایی، کاستاریکایی، آلمانی و من ایرانی، مغزم پلی میزنه به شبی که دوستانم و همه کسانی که روزمره رو باهاشون تقسیم میکنن دور هم در خونه‌ام جمع شده بودن و صدای موزیک و خنده و دورهمی همه‌جا رو شاد کرده بود. یا به شبی که مسیر پنج دقیقه‌ای خونه‌ تا زیر پل کریمخان رو نیم ساعته با دو دوست قدم زدیم، درست مثل قدم زدن از این بار تا سر جاده، برای برگشتن به روستا که بجای ده دقیقه یک ساعت طول کشید! هر دو پر از لحظات و خاطرات ناگفتنی و تکرار نشدنی.

دسته ها :
چهارشنبه بیست و دوم 8 1398
"داستانی که ما از خودمون هر روز برای خودمون تعریف میکنیم، خیلی از قدم‌های زندگی، عادت‌ها و راهمون رو تعیین میکنه. تکرار این داستانه که میتونه باعث ترس ما شه یا بهمون قدرت و شجاعت برای کاری بده."
-
.
ورکشاپ سفر یه جمعه عصر بود و چندصدتا تا بلیت و یک صبح تا عصر دور هم. اما قبل از ورکشاپ، به من و همه سخنران‌ها گفته شد که نفری پنج تا بلیت مهمون داریم ولی من که همه دوستام همونجا داشتن کمک میکردن، فکر کردم پنج تا بلیت رو بدم به دوستای ندیده‌م. بعد هم به پنج تا مسیج درباره ورکشاپ که فکر می‌کردم اینا همون آدمان، پنج تا بلیت رو دادم. پنج دختر و پسر جَوون که حتی اسماشون رو نمیدونستم. -
امروز صبح بیدار شدم و دیدم دخترکی، اول دفترسفرش اسم یه مقصد رو نوشته و برام عکس فرستاده و نوشته "شاید باورت نشه، چون منم باورم نمیشه، اما من الان اینجام! من، ترسوترین آدم جهان، وقتی آخر ورکشاپ بغلت کردم و تو هم محکم فشارم دادی و گفتی معلومه که میتونی،حالا تونستم. اولین سفر تنهام با بودجه‌ای که کل سال گذشته جمع کرده بودم. اجازه ای که بزور گرفتم.. اما تونستم چون تو بهم بلیت دادی و این یه نشونه بود. بعد بغلم کردی و تمام انرژی رو گرفتم و حالا اینجام! "
یه لحظه قضاوت نکنین نمیخوام از خودم تعریف کنم:)) باید اعتراف کنم اون روز ورکشاپ برگزار ‌شد و من کلی آدم اونجا دیدم که راستش رو بخوام بگم تو اون شلوغی بین هزار نفر، خیلی هم یادم نموند که با کی عکس گرفتم، به کی چی گفتم و خجل باید بگم حتی بغل کردن دخترک رو یادم نمیاد...
اما چیزی که برام همیشه مهم بوده و حالا بیشتر دوستش دارم اینه که " داستانی که ما برای خودمون میگیم و نشونی‌هایی که ما میبینیم و تعریفشون میکنیم، خیلی از قدم‌های ما رو تعریف میکنه"
هرکسی تو زندگی یه جور این داستان‌ها و نشونه‌ها رو میبینه و یا تعریف میکنه. یکی با حرف زدن با بقیه، یکی در سکوت و یکی تو دیدن اجسام یا طبیعت. یکی با فال گرفتن،. یکی با مدیتیشن، یکی با استخاره و یکی با حساب کتاب روی کاغذ. اما این ما هستیم که برای خودمون داستان میگیم و چی از این قشنگتر. چه اهمیت داره من یادم نمونده که دخترک رو بغل کرده باشم(البته ببخشید که راستش رو گفتم:)) و چه اهمیت داره کی و چطور میتونه به ترسی کمک کنه، وقتی مغز ما میتونه خودش هدایت کنه...
-
تو بسته‌ی اضطراریِ اتفاقات ناگوار ، تو بعضی از قایق نجات کشتی‌ها، بعد از توضیحات مهم آب و غذا و مراحل کمک به زنده موندن، نوشته شده "اگه جایی گیر افتادی، یادت نره هر روز برای خودت داستان تعریف کنی!"
دسته ها :
يکشنبه دوازدهم 8 1398

امروز، روز عجیبی بود. پر از هیجان، شلوغی و استرس. درست مثل شلوغی یک روز قبل از سال تحویل، با کلی شلوغی خونه تکونی. یا درست مثل هیجان شب قبل از رفتن به اردوی مدرسه، یا حتی شبیه به استرس و هیجان قبل از سفر به جایی ناشناخته.

فقط فرقش اینه که این بار قرار نیست جایی بریم و اینبار منتظریم.

هیجان تو چشم همه بچه‌ها با اضطرابی از مهمون‌داری همراهه. استودیو پر از صدای خنده، پر از چک‌لیست و پر از آدم مشتاقه که منتظرن فردا اولین مهمون #فم_تریپ به تهران برسه.

دوست داشتم همگی اینجا بودین. دوست داشتم میتونستم این هیجان و این لحظات خونه‌تکونی و آماده شدن برای رسیدن مهمون‌ها رو با همه هشتاد میلیون ایرانی شریک میشدم.

حالا هم درست مثل همیشه از همین دنیای مجازی با شما و اینفلونسرها همسفر میشم. اینبار سفر باهم به #ایران!

-

ممنونم از اینکه یک سال تموم تو این پروژه همراهیم کردین و بهم امید دادین. ما تمام انرژی و توانمون رو گذاشتیم و امشب با خیال راحت ولی با کلی هیجان میخوابیم تا فردا به استقبال اولین اینفلونسر و مهمون فم‌تریپ بریم.


از فردا، با تک تک لحظه‌های این سفر، باهاتون همراهیم. البته برای اینکه این پروژه و این میزبانی شخصی نباشه و همه میزبان این اتفاق باشیم، یه صفحه‌ برای "توریسم ایران" ساختیم که تمام سفر و همه جزئیات رو باهاتون شریک میشه 💙✌️⬇️

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1398
ونسا وارد بازار اصفهان میشه و بعداز کلی ذوق از راه رفتن تو دالون‌ها و حجره‌ها، رو به من میکنه و میگه: ازم فیلم میگیری؟ همون فیلمی که همه‌جای دنیا میگیرم و بعد از کمی راه رفتن دور میزنم. گوشی رو به سمتش میگیرم و ونسا بعد از کمی قدم زدن چرخشی میزند و من همه حواسم میره به اینکه کادر درست باشد که میشنوم مردی از مغازه‌اش داد میزند "جون، یه دور دیگه بزن" و چند مرد دیگه میخندند. ونسا که روحش هم از این جریان و این فضا خبر ندارد بعد چند قدم دیگه دور دیگه‌ای میزنه و فیلم تمام میشود اما داستان تازه شروع میشود. مردی از کنار ونسا میگذره و تیکه میندازه و مغازه داری به مرد استغفراله میگه. مرد در ادامه‌ی راهش به من نزدیک میشه و دست راستش رو تو دست من قلاب میکنه و بدنش رو به من چسبونه و کلمه نامناسبی رو میگه که نمیتونم صبر کنم و با دست محکم به هیکل مرد میزنم و هلش میدم. نگاهم به جلو میره که آلینا و ونسا بدون اینکه حواسشون به پشت سر باشه ازم دور میشن. دو مغازه دار نگاهمون میکنن و پسری از روی صندلیش بلند میشود و سمت مرد که با نگاه چندش آوری بهم ناسزا میگه میاد و هلش میده و بهش میگه " خفه شو فقط خفه شو . کی آدم میشین؟ کی قراره عوض شین؟" بعد با دست به من با لبخند ناراحت اشاره میکنه که برو و تمام شد. و داستان همینجا تمام میشود. داستانی که احتمالا ونسا ازش خبر دار نمیشود. اما برای من و ما تمام نشده... نه اشتباه نکنید این یک پست ناله نیست. حتی فکر کنم چند کلمه‌ از جنس - ای وای، چه‌کنیم و چه قدر بیشعوری- به‌درد نمی‌خوره. من اومدم بگم که با وجود همین اتفاق که سالها، حتی بیشتر از سالهای عمر من تو خیابونا بوده و هست، یک روز تمام میشه و من مطمئنم عوض میشیم. همه چی عوض میشه. همین که حالا یکی تیکه میندازه و یکی سرش رو تکون میده. یکی تعرض میکنه و یکی جلوش می‌ایسته یعنی داریم عوض میشیم. مثل هزاران نقطه‌ی دیگه دنیا که همین اتفاق میفتاده و یا میفته و حالا در حال تغییره. شاید روزی هم برسه که انقدر توریست تو این بازار راه بره که دیگه رد شدن یکیشون این همه داستان نداشته باشه. شاید یه روز چشممون عادت کنه. شاید یک روز و به همین زودی حال هممون بهتر شده باشه...



#فم_تریپ حدود یک سال پیش استارت خورد. با یک ایده کوچیک از سفری که در ترکیه اجرا شد و من به عنوان سفیری از ایران اونجا شرکت داشتم. برای شروع و بودجه‌ی اولیه در #روستودیو کتابچه‌ی راهنمای سفر رو طراحی کردیم به اسم #دفترسفر و حدود هفت هزار نسخه‌ی اون رو فروختیم که تمام سودش برای طراحی فم‌تریپ بود. بعد برنامه‌ریزی پروژه به شکل جدی شروع شد و @feeliran راه‌اندازی شد. با دعوت اینفلونسرها، قسمت جدی ماجرا رسید و ما برای گرفتن مجوز‌ها و ویزاها اقدام کردیم و برای گرفتن ویزاها با شرکت مسافرتی #رهی_نو همکاری کردیم که اسپانسر این قسمت ماجرا شد. همزمان سراغ وزارت گردشگری رفتیم برای مجوزها. وزارت گردشگری که خودش به تازگی پروژه #visitiran رو شروع کرده و کارش با پروژه‌ی ما متفاوت ولی هم‌سوست، برای صدور مجوزهای لازم و معرفی ما به ادارات دیگه همکاری خوبی کرد. البته که موضوع سفر اینفلوئنسرهای خارجی در ایران موضوعی تازه بود و گرفتن مجوز‌ها برای اومدن و عکاسی و.. حدود شش ماه طول کشید! بماند که هماهنگ کردن دوازده نفر اینفلونسر از چندین کشور و قاره‌ی مختلف که همزمان به ایران بیان کار وحشتناک سختی بود و همزمان ما هم باید حواسمون به تقویمون می‌بود.

بالاخره تاریخ سوم اکتبر برای دو هفته سفر نهایی شد و تازه نوبت پروازها، هتل‌ها، غذا و فعالیت‌ها شد. جایی که #ترکیش‌_ایرلاین اسپانسر خدماتی شد و با ما برای پروازهای بیزینس مهمونا از مقصد به ایران و برعکس همکاری کرد. ترکیش ایرلاین با تامین بلیت رفت برگشت مهمونها هم خیال ما رو راحت کرد و هم خودش به عنوان یه هواپیمایی اینترنشنال، همزمان در چندین نقطه مختلف دنیا تبلیغات خدمات خوبش رو انجام داد. همکاری ترکیش ایرلاین که یکی از موفق‌ترین ایرلاین‌هاست با ما، خودش گواه اهمیت ماجرا بود. بعد هم بچه‌های خستگی ناپذیر تیم روستودیو بودن که ده‌ها بار مسیر فم‌تریپ رو رفتن و با صدها بیزینس مختلف برای اقامت‌، خوراک و فعالیت‌ها مذاکره کردن. جایی که شاید بیشترین سختی ماجرا بود، متقاعد کردن بیزینس‌های ایرانی به همکاری با چنین پروژه‌ای بود چون تصویری از اتفاقی که قرار بود بیفته نداشتند. اما بالاخره تونستیم بهترین‌ها رو برای این اولین فم‌تریپ ایران هماهنگ کنیم و در همه شهرها خدمات اسپانسری بگیریم. در آخر هم که هنوز خیلی از ماجرا مونده بود و ما هنوز درگیر تیکه آخر بودجه برای اجرای نهایی و بالا بردن کیفیت سفر بودیم، #تپسی حامی مالی قسمتی از ماجرا شد و در مسیر همراهمون شد. و حالا اینجاییم بعد از سختی و خستگی یک سال کار، وسط سفر و قدمی به اسم #فم_تریپ !


توریست همه جا توریسته. وارد یه کشور میشه و تو همون لایه‌ی آخر قدم میزنه و با خودش تجارب عینیش رو از اون مقصد به خونه میبره. نه وارد مشکلات سیاسی و اجتماعی یه کشور میشه و نه حتی میتونه درکی از لایه‌های درونی داشته باشه. هرچی هست تصویر و مشاهده ست.
تصور کنین توریستی که به کوبا میره، چقدر براش مهمه که چرا دو واحد پول تو کشور وجود داره، یکی برای مردم و یکی برای توریست‌ها؟ چرا حتی براش اجازه نخریدن ماشین جدید جذابه و هرچی عکس از کوبا میبینیم ماشین‌های رنگی با قدمت بیشتر از پنجاه ساله؟ چیزی که مردمش ازش ناراحتن! آیا این ناراحتی مردم باید باعث بشه توریست نره کوبا؟ اگه توریست نره کوبا، همین مردم فقیرتر نمیشن؟ صنعت توریسم اولین درآمد خیلی از کشورهای دنیاست!
-
سوال اینه که آیا ما به عنوان ایرانی به تایلند و ویتنام، به ترکیه و لبنان، به کشورهای آفریقایی و غیره سفر نمی‌کنیم، چون مردمش مشکلات خودشون رو دارن و ما باید بایکوت کنیم؟ در همین چند سال گذشته، به خاطر تصاویر اینستاگرامی خوب و زیبا از مراکش، چند نفر از ما به سرمون زده به مراکش سفر کنیم و از مناطق چیده شده مختص توریست، عکس بگیریم و منتشر کنیم؟ آیا فکر میکنین مراکشی‌ها همه در قصرهای کاشی کاری رنگی زندگی میکنن و حالا اشکال نداره توریست بیاد، چون دیگه گشنه‌ای در خیابون‌های مراکش نیست؟
-
کمی فکر کنیم. کسی که بیرون گود نشسته و حتی گرسنگی و فقر مردم ایران رو از نزدیک نمیبینه، نباید حرفی از فقر و بدبختی بزنه و با تنفر برای ما تعیین تکلیف کنه توریست بیاد که چی؟ عکس قشنگ و شاید کمی چیده شده برای توریست منتشر بشه که چی؟ این ماییم که سرنوشت خودمون رو تغییر میدیم.
تمام هدف صنعت توریسم، برعکس نگاه متحجر مردمی که از دور به زندگی مردم داخل دارین، اینه که امید و حال خوب رو برگردونه که شاید روزی همه چی بهتر شه.

_

پ. ن
پروژه فم‌تریپ کاملا شخصی طراحی شده و داره اجرا میشه. مسیری که با کمک شما استارت خورد و با کمک چند بیزینس که از یه جای راه همراهیمون کردن داره اتفاق میفته تا #فم_تریپ با بهترین کیفیت تموم بشه و تازه قدم اول این مسیر طولانی برداشته شه.
من هم سعی میکنم به صدای تنفر دو گروهی که دارن سنگ‌اندازی میکنن گوش نکنم. برای من، همین که مردم دارن همراهی میکنن بزرگترین لذت دنیاست!
دسته ها :
يکشنبه پنجم 8 1398


قراره از #فم_تریپ بگم اما، برای شروع یک بار دیگه به این عکس نگاه کنیم. این عکس یا هزاران عکس دیگه‌ای در فضای مجازی از #پترا، شهری معروف به شهر اجنه یا شهر صورتی در #اردن. عکس‌هایی که باعث میشه فکر کنیم یا بپرسیم "اینجا کجاست". یا عمیق‌تر شیم و ربطش بدیم به تاریخ و فرهنگ "اردن". شاید هم بتونه کمکمون کنه تصورمون از کلیشه‌های اردن دور کنه. حالا اگه کمی بیشتر از #پترا عکس ببینیم و خودمون رو اونجا تصور کنیم، حتی میتونه "رویای سفر به اردن و دیدن پترا" رو تو سرمون پرورش بده و....... درست همین نقطه و همینجاست که هدف اصلی و نقطه طلاییِ شبکه‌های اجتماعی، تولید محتوا و صنعت توریسمه! سال گذشته شهر #پترا تعداد توریست میلیونی داشته و این آمار داره همینجور بالا میره که با توجه به تلاش و سرمایه‌گذاری قابل توجه دست‌اندرکاران توریسم اردن که به‌شدت در فضای مجازی فعال هستن و این تصویر و رویا رو در ذهن خیلی‌ها میسازن، باید بگیم نوش جونشون. اما حرف من درباره پشت صحنه این عکس، تجربه‌ی من و داستان صنعت توریسمه!


ایا فکر میکنین توریست‌ها که به پترا میرن با زیرساخت‌های درست برای گردشگری روبرو میشن؟ یادتونه تو سفر من به اردن، چقدر راه پایتخت به شهر نزدیک پترا سخت بود و هیچ سرویس بهداشتی تمیز و هیچ مسیر مناسب بدون ریسک دزدی و حتی آزار وجود نداشت؟ اردن گرون بود و کیفیت‌ها پایین‌بود، اما ایا همه اینا باعث میشد و میشه خاطره بدی از پترا برام بمونه؟! یا حتی مهم‌تر از اون، بگردین و ببینین در تمام فضای مجازی آیا عکسهایی از این زیرساخت‌های نامناسب وجود داره؟


از اون طرف ماجرا هم بگم که آیا فکر میکنین عکسهای دنیای گردشگری نشون ‌دهنده تمام واقعیت اونجاست؟ آیا به بطن جامعه میره و سختی‌های مردم بومی یا مشکلات اجتماعیشون رو به تصویر میکشه؟ اصلا وظیفه گردشگر اینه؟


فکر میکنین مسافرای پترا با پای برهنه و پابند، با پیراهن‌های چین‌چین به این قسمت رسیدن و تمام واقعیت ماجرا رو نشون میدن؟ آیا دو ساعت پیاده روی قبل از طلوع، خستگی راه، مسیر خاکی و قیمت ورودی هفتاد دلاری پترا دیده میشه؟!


تمام اینها رو مثال زدم که بگم هدف ما از اولین #فم_تریپ، تغییری هرچند کوچیک تو تصورات مردم و ساختن رویایی به اسم دیدن #ایران بوده و فکر میکنیم موفق بودیم. فقط همین هفته سه تا ایمیل داشتیم از بلاگرهای معروفی که درباره‌ فم‌تریپ‌های بعدی پرسیدن و دوست داشتن شرکت کنن و ما حتما این راهو ادامه میدیم. با کمک هم، و با کمک هر بیزینسی که مثل بقیه مردم، از بزرگ شدن صنعت توریسم و پیشرفت ایران، رشد میکنه...

دسته ها :
جمعه سوم 8 1398
X